ماجرای نیمروز دومین فیلم بلند محمدحسین مهدویان از فیلمهای اکران نوروزی است. با زومجی و نقد این فیلم همراه باشید.
«اینها عادت دارند چنتا از آدماشون رو سرخ کنند تا نفوذیشون سفید بمونه» این دیالوگی است که رحیم (با بازی احمد مهرانفر) درباره دشمنانشان در فیلم ماجرای نیمروز میگوید. فیلم ماجرای نیمروز درباره تضاد بین ایدئولوژیهاست. در سازمانهای ایدئولوژیک هدف سازمان مهمتر از افراد است و همین مسئله جنگ بین دو گروه را در فیلم پیچیده میکند. دیگر کشمکش و تضاد، بین دو فرد نیست بلکه دو عقیده در برابر هم قرار گرفتهاند و همین معادلات را به هم میزند. خواهر به خواهر رحم نمیکند. دوست قدیمی نارفیق میشود. مؤمن انقلابی نفوذی و رییسجمهور فراری. سالهای ابتدای انقلاب اسلامی از دراماتیکترین و ملتهبترین روزهای تاریخ مملکت ایران است که پس از گذشت چند سال دست نخورده و ناب باقی مانده است. خونهای زیادی ریخته شد و تضاد ایدئولوژیک بسیاری به وجود آمد که گوشهای از آن در فیلم دیدنی ماجرای نیمروز به نمایش گذاشته شده است. فیلمی که ساختش هم برای فیلمساز و هم برای وزارت ارشاد جسارت بسیار میخواهد. ماجرای نیمروز بدون شک از مهمترین فیلمهای امسال سینمای ایران است که مدیوم آن سینماست. جزییات و نکته سنجیاش روی پرده و با کیفیت صدای خوب درک میشود. تماشای آن را در ایام نوروز از دست ندهید.
درام محوری ماجرای نیمروز از نوع گروه در برابر گروه است. در این شکل درام چند شخصیت با اهداف مختلف اما با هدف محوری مشترک در ماجرایی در برابر گروه دیگری قرار میگیرند و تلاش میکنند تا موفق شوند و به هدفشان برسند. معمولاً آنچه که باعث شروع داستان میشود حادثهای است که هدف شخصیتها را شکل میدهد و در پایانبندی پاسخی برای حادثه ایجاد شده به دست میآید. در ماجرای نیمروز شروع مبارزه مسلحانه از طرف مجاهدین خلق که همزمان با عزل بنیصدر در ریاست جمهوریست شروع تحقیقات سپاه و آغاز درام است. به مرور گروهی ۵ نفره تشکیل میشود که در آن رحیم (احمد مهرانفر) سرپرست، مسعود (مهدی زمین پرداز) بازجو، صادق (جواد عزتی) حفاظت اطلاعات، حامد (مهرداد صدیقیان) دستیار سرپرست/گروه ضربت و کمال (هادی حجازیفر) سرپرست گروه ضربت است.
تعدد شخصیت در یک درام سیاسی باعث میشود تا فرصت پرداختن به همه شخصیتها به شکل عمیق وجود نداشته باشد اما نشانههایی که هوشمندانه برای هر شخصیت انتخاب شده از اسم گرفته تا نحوه لباس پوشیدن، شوخی با ریش فابریک و حتی نحوه راه رفتن یا ایستادن، همگی جزیی از شخصیت پردازی هستند. برای مثال ارتباط بین اسم کمال، نگاه و رویکردش در عملیات و پیشداستانش در جبهه جنگ و آزاد سازی قلهها، هم از منظر داستانی هم از منظر نشانهشناسی عقیدهی کمالگرایش را (که هنوز هم در گروههای سیاسی جای خود را دارد) به خوبی نشان میدهد. صادق کسی است که در طول درام راستگوییاش اثبات میشود. او هیچ قصه فرعی ندارد و فقط درگیر ماجرای اصلی است حتی مشخص نمیشود پیش از این ماجرا کجا بوده و هیچ اطلاعات بیشتری از او در میان نیست اما همین ایجاز شخصیت او را مخوفتر و جذابتر کرده است. او مسئول حفاظت اطلاعات است و از خودش برای مخاطب هیچ اطلاعاتی در دست نیست. رحیم با آنکه سرپرست گروه است اما بسیار دلرحم و نازکدل با افرادش رفتار میکند. در ماجرای عباس به خاطر دوستیاش یک مهره نفوذی به درد بخور را به اشتباه آزاد میکند. عصبانیتاش هم بیشتر برادرانه و پدرانه است. اعتقاد فردی و اجتماعی افراد اصلی در این درام پنهان نمیماند و شخصیتهای اصلی همان هستند که نشان میدهند.